ṩᾄᾗƈђἔẓ سلام به وبلاگ من خوش اومدید.این وبلاگ بیشتر به داستان های مختلف میپردازه لطفا با نظرهاتون من. کمک کنید تا وبلاگ رو بهترش کنم پس نظر یادتون نره جمعه 30 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:46 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر دلارام
نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله) کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو به رستم چنین گفت اون جومونگ! ندارم ز امثال تو هیچ باک رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: منم مرد مردان ایران زمین جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: تو را هیچ کس بین ایرانیان در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: چنین گفت رستم به این مرد جنگ بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: جومونگ آمد از پشت تل سیاه و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: و این شد که رستم سخن تازه کرد و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ سلام به وبلاگ من خوش اومدید.این وبلاگ بیشتر به داستان های مختلف میپردازه لطفا با نظرهاتون منو کمک کنید تا وبلاگ رو بهترش کنم پس نظر یادتون نره آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
برای تبادل لینک ما را به عنوان รคภςђєz لینک کنید.با تشکر نويسندگان
|